معنی سرمایه جاودانی
حل جدول
فرهنگ عمید
پاینده، پایدار، همیشگی،
فارسی به عربی
ابدی، خلود
ترکی به فارسی
سرمایه
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به آلمانی
Beständig, Dauernd, Lebend, Lebendig, Lebensunterhalt (m), Lebensweise (f)
واژه پیشنهادی
بقا
لغت نامه دهخدا
سرمایه. [س َ رِ / س َرْ ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا):
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه ٔ وی میگدازد. (کیمیای سعادت).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایه ٔ آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبله ٔ چشم جمال او بود، و سود و سرمایه ٔ عمر وصال او. (سعدی).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه ٔ طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
|| عمق. عاقبت. نتیجه:
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایه ٔ کارها بنگرد.
فردوسی.
|| توانائی. قدرت:
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
|| اساس. پایه:
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایه ٔ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
|| مایه. رأس مال:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
|| مبداء. اصل:
شیرین بکن این تلخ دل سوخته ٔ من
زآن قید که سرمایه ٔ شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه ٔ اقبال و سرمایه ٔ جلال. (سندبادنامه ص 76). || قدرو قیمت. بها. ارج:
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
|| زیور: و به سرمایه ٔ شهامت و پیرایه ٔ حذاقت متحلی بود. (سندبادنامه ص 38). || مال. تمول. ثروت:
وصال تو یک دم بدستم کی آید
که سرمایه و دستگاهی ندارم.
عطار.
خواب جاودانی
خواب جاودانی. [خوا / خا ب ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواب ابدی. کنایه از مرگ است. خواب جاوید. رجوع به خواب جاوید شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
قدرت سرمایه ها و سرمایه داران، مجموع سرمایه داران.
معادل ابجد
391